تنها یک برگ مانده بود...
ارسال Friday 28 September 2012 در 11:38AM توسط *POURIA*
تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...
همه نظرات 3
نظرات
-
ارسال Saturday 6 October 2012 در 05:00PM توسط میرزا عبدالزکی -
ارسال Sunday 7 October 2012 در 11:47AM توسط RAHA ASIRI -
مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه! مــن بـرای دلِ خستــه ام می نـویسـم... میخـــواهی بخـــوان... میخـــواهـی نخـــوان...! فـــقــــــط خـواهـش میکنـم... اگــــر خـوانـدی! عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن!!! مــن این را بـرای " تـــو " ســروده ام... نــــــه بـرای " او "...!!!"
ارسال Sunday 7 October 2012 در 12:12PM توسط RAHA ASIRI
![]() |
همه دنبالک ها 0